کتاب برآمدن آفتاب زمستانی

کتاب برآمدن آفتاب زمستانی رضا جولایی مانند باقی آثارش گزارشی دقیق است از حال و هوای انسان‌هایی که مجبورند در موقعیت‌های ویژه‌ی تاریخی دست به انتخاب بزنند. بیگانگان وطن را اشغال کرده‌اند و از بد روزگار به خودی هم چشم امیدی نیست.

جوان‌ها یا در زندان‌اند یا در تنگنای معاش قحطی آب و نان و انسانیت با هم آمده و بازیگران صحنه‌ای که جولایی ترتیب داده سخت در تلاش‌اند تا موثرترین نقش خود را ایفا کنند. نقشی که معلوم نیست در تاریخ خواهد ماند یا همچون طرحی بر روی برف طعمه‌ی آفتاب خواهد شد.

خلاصه کتاب برآمدن آفتاب زمستانی اثر رضاجولایی

راوی برآمدن آفتاب زمستانی پسری نوجوان به نام کامیار است و آن چه را بر او و خانواده اش بین سال‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۲۳ گذشته روایت می‌کند، دورانی سراسر التهاب در ایران و البته در جهان. خفقان بیداد می‌کند؛ رضاشاه نسق روشنفکران را گرفته است؛ اعضای پنجاه و سه نفر دستگیر شده‌اند؛ ارانی در محبس به طرز مشکوکی مرده؛ بزرگ علوی و بسیاری دیگر به حبس‌های طولانی محکوم شده‌اند؛ آتش فتنه به پاست؛ صدای اژدهای جنگ بلند شده است.

بخشی از متن کتاب برآمدن آفتاب زمستانی

سراغ کشوِ میزش رفتم. قلبم می‌تپید. در یک کشو نخ‌های رنگارنگ و منجوق‌های سرخ و زرد و سبز بود، در کشوِ دیگر مجله‌های لباس زنانه‌ی فرنگی که زیر آن‌ها دفترچه‌ای به رنگ نخودی نظرم را گرفت با روبانی صورتی که روی آن گره زده شده بود. تپش قلبم شدیدتر شده بود. هیچ‌گاه این دفترچه را ندیده بودم. حتماً چیزی در آن بود که این زیر پنهانش کرده بودند و کسی نباید آن را می‌دید. کنجکاوی‌ام به‌شدت تحریک شده بود.