ملکه برف ها و چند قصه دیگر

خلاصه داستان کتاب ملکه برف ها

روزی روزگاری سه خواهر دلبرا بودند، آن‌ها دوشیزگان پریزاد نبودند، بچه‌های آدمیزاد بودند. ناگاه بوی خوش تندی پیچید و دخترها میان جنگل ناپدید شدند. بو هر لحظه تندتر می‌شد. سه تابوت که آن دختران دلربا در آن‌ها خفته بودند از اعماق جنگل انبوه به روی دریاچه خرامید. کرم‌های شبتاب در اطراف تابوت‌ها مثل سوسوی چراغ‌های چشمک‌زن می‌درخشیدند. یعنی آن دختران رقصان به خواب رفته بودند، یا اینکه مرده بودند؟

هانس کریستین آندرسن در سال 1805 در دانمارک به دنیا آمد و در هفتاد سالگی از دنیا رفت. او شاعر و نمایشنامه‌نویس بود، رمان می‌نوشت و سفرهای خود را روایت می‌کرد. آندرسن علاوه بر نوشتن، تصویرگری هم می‌کرد و با برش ظریف کاغذ تصویرهای زیبایی می‌ساخت. اما شهرت جهانی آندرسن به خاطر داستان‌هایی است که برای کودکان و نوجوانان نوشته است. از سال 1956 جایزه‌ای به نام او برگزار می‌شود و هر دو سال یک بار به یک نویسنده با تصویرگر تعلق می‌گیرد. روز تولد آندرسن به عنوان روز جهانی کتاب کودک نامگذاری شده است.

مجموعه داستان ملکه برف ها از گزیده قصه‌های هانس کریستین آندرسن به ترجمه ال. دبلیو. کینگزلند (انتشارات دانشگاه آکسفورد) انتخاب شده و تصویرهای آن اثر ویلهلم پدرسن است.